مشو خاقانيا مغرور دولت

شاعر : خاقاني

که دولت سايه‌ي ناپايدار استمشو خاقانيا مغرور دولت
که ميدانش آتش و او ني‌سوار استبه دولت هر که شد غره چنان دان
که اين کم عمر آن اندک قرار استچو صبح است اول و چون گل به آخر
مشو خرم که رنگ سوگوار استبه رنگي کز خم نيلي فلک خاست
که خود نيلش سراب عمر خوار استدر آن منگر که نيل او سراب است
که خاکستر ز آتش يادگار استبسا دولت که محنت زاده‌ي اوست
که دي مه را نتيجه نوبهار استبسا محنت که دولت، آخر اوست
به پايانش زوال روزگار استسر دولت غرور است و ميان لهو
ميانه مستي و آخر خمار استبه مي ماند که مي فسق است ز اول